معنی غده و جراحت
حل جدول
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
زخم،
[قدیمی، مجاز] ناراحتی،
مترادف و متضاد زبان فارسی
جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه
فارسی به ایتالیایی
piaga
فارسی به آلمانی
Verwunden, Verwundung (f), Weh, Wund, Wunde (f), Wunde (f)
فرهنگ فارسی هوشیار
خستگی، بریدگی، زخم
جراحت دوست
(صفت) جراحت گزین
جراحت گزین
(صفت) کسی که عاشق جراحت دل از تیرنگاه معشوق باشد: ((جراحت گزین را بمرهم چه کارک)) (ظملی)
جراحت نهادن
زخم نهادن رنجه داشتن رنجاندن (مصدر) ایجاد جراحت کردن زخم نهادن.
معادل ابجد
1627